معنی رسوب یخچال
حل جدول
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
رسوب. [رُ] (ع اِ) دُرد. لِرد. ته نشست. در طب هر جوهری غلیظ از مائیه هرچند بر روی آب ایستد یا در میان علو و سفل باشد. (یادداشت مؤلف). هر چیز که در تک آب و شراب و بول و هر مایعی فرونشیند. دُرد. دردی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). چیزی که در ته آب و شراب و بول و مثلهم فرونشیند، آنرا در فارسی دُرد گویند، مگر صاحب کشف به فتح نیز نوشته. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات). هرچه در ظرف از دُرد مایعات ته نشین شود. و در اصطلاح پزشکی هر مایعی را گویند که غلیظتر از بول و متمیز از آن باشد اعم از اینکه در وسط یا بالای ظرف قرار گیرد. رسوب بر سه قسم است: اول آنکه در ظرف ته نشین می شود و رسوب راسب نامیده می شود. دوم آنکه در وسط ظرف پیدا میشود و رسوب متعلق نامیده میشود. سوم آنکه در بالای ظرف قرار دارد و آن را غمام و سحاب و رسوب طافی گویند. و باز رسوب به طبیعی و غیرطبیعی تقسیم می شود و رسوب طبیعی را رسوب فاضل و خوب، و رسوب غیرطبیعی را رسوب پست گویند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین مأخذ شود.
- رسوب بول، املاح و عناصر سلولی یا غیرسلولی که در ادرار مریضان ته نشسته شود و مورد آزمایش قرار گیرد. ته نشین شاش. (فرهنگ فارسی معین).
- رسوب طافی، راسب روی آب. (بحر الجواهر).
- رسوب فاضل، راسب سفید و املس مستدیر متصل الاجزاء متشابههللاجزاء. (بحر الجواهر).
- رسوب کردن، ته نشین شدن. راسب شدن. ته نشستن. (یادداشت مؤلف).
- رسوب متعلق، راسب در میان سفل و علو. (بحر الجواهر).
|| (اِ مص) ته نشینی. ته نشست. (فرهنگ فارسی معین).
رسوب. [رَ] (ع اِ) سر نره. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). || (ص) شمشیر درگذرنده. (ناظم الاطباء). شمشیر ماضی و درگذرنده در ضریبه. (منتهی الارب) (آنندراج). شمشیر که در زخمگاه دور فروشود. ج، رُسُب. (مهذب الاسماء). || مرد حلیم. || داهیه (زیرک و هوشیار). (از اقرب الموارد).
رسوب. [رُ] (ع مص) ته نشین شدن چیزی در آب. (از اقرب الموارد). به تک آب شدن و نشستن در آن. (ناظم الاطباء). ته نشستن. در ته ظروف قرار گرفتن دُرد یا جرم شی ٔ. (فرهنگ فارسی معین). به تک نشستن چیزی در آب. (صراح اللغه) (آنندراج) (منتهی الارب). به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بزیر آب فروشدن. (مصادر اللغه ٔ زوزنی). ته نشستن. ته نشینی. ته نشستن ماده ای در آب. استقرار اجزاء در تک آن. لِرد افکندن. لِرت انداختن. (یادداشت مؤلف). قرار گرفتن اجزای غلیظ مایعات در تک آن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || فرورفتن چشم به مغاک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از صراح اللغه) (آنندراج). چشم به گود فروشدن یعنی در مغاک فرورفتن. (مجمل اللغه). چشم به گود فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). گود افتادن چشم. (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد).
یخچال
یخچال. [ی َ] (اِ مرکب) هرجایی که در آن یخ را نگاهداری می کنند. یخدان. (ناظم الاطباء). چاله ٔ عمیق و مسقف که یخ به زمستان درآن ریزند و نگهدارند تابستان را. (یادداشت مؤلف). گودی که یخ را در آن گذارند. (آنندراج):
معده ٔ شعله خوار صد دوزخ
مطبخ یخ فروش صد یخچال.
ظهوری (از آنندراج).
|| در تخاطب عامه کلمه ای است که گویند برای نمودن بی ملاحتی گفتار گوینده که بسی سرد و بی مزه سخن گوید. (یادداشت مؤلف).
- مِثل ِ یخچال، گفتاری بی مزه و سرد از دهانی سرد. (یادداشت مؤلف).
|| دستگاهی الکتریکی که مصنوعاًدر آن یخ بوجود آورند. (یادداشت مؤلف).
تعبیر خواب
1ـ دیدن یخچال در خواب، نشانه آن است که فردی را آزار خواهید داد که می کوشد از راه درست امرار معاش کند.
2ـ اگر خواب ببینید یخ داخل یخچال می گذارید، نشانه آن است که صاحب احترام و اعتبار خواهید شد. - آنلی بیتون
فرهنگ معین
مترادف و متضاد زبان فارسی
بقایا، تفاله، تهنشست، تهنشین، جرم، درد، لای، لرد
فرهنگ فارسی هوشیار
ته نشین شدن چیزی در جای خود
فرهنگ عمید
ذرات ریز داخل مایع یا گاز که تهنشین میشوند،
در آب فرو رفتن چیزی، تهنشین شدن، در ته ظرف نشستن دُرد یا جرم چیزی،
فرهنگ واژههای فارسی سره
ته نشست، ته نشین، ته نشینی، لای
معادل ابجد
912